خب امروز اولین روز دانشگاهم بود :/ که به زیبایی هرچه تمامتر در ادوبی کانکت گذرونده شد 😐 اولین درسمون فیزیک عمومیبود که خب استادش خانوم بود و از خودش رخ نشون نداد و فقط حرف زد و درسم که نداد. دومیش ریاضی عمومیبود که از استادش خیلی خوشم اومد :( خیلی مهربون و خوش اخلاق بود :( هرچند که اونم هیچی درس نداد. اخرین کلاس امروزمم شیمیعمومیبود که هرچیییی بهش میگفتیم بابا صدات افتضاحه نمیاد میگفت نه سیستم من هیچ اشکالی نداره مشکل از اینترنتای خودتونه :| که در نهایت هم قبل از اینکه بخواد درس بده کلا کلاس قطع شد😐 و من تا حدود ۴۵ دقیقه هی رفرش میکردم تا ببینم کی دوباره وصل میشه که خب کلا نشد :///
هفتمین شنبه نیمه دوم سالطرز تفکر مامانم حالمو بهم میزنه! یکسره بهم زخم زبون میزنه و تیکه میندازه و تحقیرم میکنه :) فقط شعار میده... شعارای مفت و پوچ و توخالی...
یکم خلوت کنیمدلم یکیو میخواد که هیچی نگه... یکی که فقط تو سکوت کامل به من و حرفام گوش کنه و نه قضاوتم کنه و نه نصیحت و نه حتی دلداری... فقط بشینه روبروم و کامل به حرفام گوش بده... بعدم بیاد بشینه کنارم که من سرمو بذارم رو شونههاش و از ته دلم اشک بریزم... اونم فقط بغلم کنه و هیچی نگه... ولی خب از اونجایی که همچین کسی وجود نداره فقط همه چیو باید بریزم تو خودم و سردرد بگیرم :)
روز دوم رزمایش «فدائیان حریم ولایت» آغاز شدفقط همینکه خیلی احساس سرخوردگی و ناراحتی میکنم... میدونم که اصلا نظر و افکار بقیه نباید واسم مهم باشه ولی خیلی سخته که نباشه... احساس میکنم دارم افسرده میشم...
[ 116 ] ...از شدت بیکاری و بی حوصلگی و نبود هیچ کاری دلم میخواد بمیرم :| حدود سه روزه خودمو تو اتاق کوچیکم که بهم حس خفگی میده زندونی کردم و واقعا از لحاظ روانی عصبی داره بهم فشار میاد :| از یه طرفم حوصله دیدن خونوادمو ندارم چون خودشونو واسه من میگیرن و الان من سه روزه ندیدمشون :| همینقدر زیبا :| همش تو اینترنت و اینستا و تلگرام و بلاگفا ولم یا دارم فیلم و سریال میبینم یا کتاب میخونم :| دارممممم بالااااا میارمممممم.
[ 115 ]چقدر امسال سال تلخی بود! هرروزی که گذشت دوستان یکی یکی روی واقعی خودشونو نشونم دادن و حرمت اون همه سال دوستی رو بردن زیر سوال :) نمیدونم چی بگم... دیگه از دوستی با ادمای جدید بیزارم... حوصله هیچکسو ندارم... چرا اینقدر همه دوروعن؟ حتی خود من؟
اصلاح عنوان مطلب قبلاعتراف میکنم که سال کنکورم هر اشتباهی رو که یک کنکوری نباید انجام بده انجام دادم...
[ 113 ] تلخ!خب دیگه نتیجه نهایی کنکورم اومد... اون چیزی که دوست داشتم قبول شدم ولی نه اون دانشگاهی که میخواستم... دلم میخواست برم تهران ولی بهم اجازه ندادن و گفتن که باید همین شهر خودمون بمونم... واسه همینم حقیقتا نمیدونم باید الان خوشحال باشم یا ناراحت...
[ 112 ] اعتراففقط همینکهههههه دارمممممم از شدتتتت ذووووووق میمیرممممممممممممم😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
رییس بیمارستان بعثت نیروی هوایی ارتش: انجام ۲۲۰۰۰ سی تی اسکن ریه در بیمارستان بعثت ارتشیه روز جمعه وقتی ۱۴ سالم بود یه مهمونی دعوت بودیم... منتهی مشکل این بود که من فرداش امتحان داشتم و برای همینم دو به شک بود که برم یا نرم... در نهایت تصمیم گرفتم روی چند تا کاغذ بنویسم "نرو" و روی چند تای دیگم بنویسم "برو"... بعد کاغذا رو گذاشتم لای کتاب و چشمامو بستم و کتابو وا کردم... کاغذ رو برداشتم و دیدم نوشته که "نرو"! خیلی ناراحت شدم چون ته دلم دوست داشتم "برو" باشه... من اونروز نرفتم مهمونی و واسه امتحان فردام هم نخوندم و نشستم گریه کردم! کارم خیلی بچگانه بود ولی اون لحظه فقط دلم میخواست گریه کنم... چون همش فکرم جای اون مهمونیه بود... درسمم که نتونستم بخونم...
[ 110 ] و سکوتی که صداش کَرَم کردهتعداد صفحات : 1